عکس dinner !!
caren's mommy
۵۵
۱.۲k

dinner !!

۴ اسفند ۹۶
بچه که بودم تصورم از سعدی یه پیرمرد غرغرو بود که تا می‌دیدت می‌گفت بیا بشین نصیحتت کنم. بعدم رو حساب موی سفیدش که می‌نشستی، شروع می‌کرد نصیحت توام با غر، که خاک بر سرت، «بشتاب که عمر در شتاب است» اون وقت تو نشستی داری باب اسفنجی نگاه می‌کنی، بدبخت، انگل، برو مشقات رو بنویس! برای همین از همون بچگی به حافظ روی آوردم و با اشعار عرفانی‌ چون «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و باقی مسائل» زندگی رو می‌گذروندم. هر چند بعدش دیدم حافظ هم دست کمی از سعدی نداره و اونم گاهی غر ریز میزنه و میگه «عمر عزیز رفت...» و استرس میندازه به جون آدم. دیگه از اون به بعد بود که نگاهم رو به حافظ تغییر دادم و نگاهي کاملا ابزاری بهش داشتم. مثلا سالی که داشتم برای کنکور می‌خوندم هر شب می‌رفتم سراغ حافظ و به جون شاخه‌نباتش قسمش می‌دادم و می‌گفتم بگو رتبه کنکور من چند میشه و در جوابش می‌اومد «بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است»، من این رو اون موقع نفهمیدم ولی بعدا تو دانشگاه زندگی‌اش کردم.
اون موقع ما پیش خودمون می‌گفتیم حافظ چرا رد دادی و دوباره فال می‌گرفتیم و میومد: «در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست» که خب بعدش ریزریز می‌خندیدیم و می‌رفتیم تست انتگرال می‌زدیم. بي‌شك حافظ شب‌های سختی رو با ما گذرونده تو اون مدت چون گاهی انقدر تفال می‌زدیم تا بالاخره بیاد «زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد» تا با خیال آسوده بریم و به درس نخوندن‌مون ادامه بدیم.
بزرگ‌تر که شدم فهمیدم اشتباه کردم در مورد سعدی.
خلاصه می‌خواستم بگم آقای سعدی اگه داری این‌ها رو می‌خونی من در موردت اشتباه کردم. متاسفانه شعرهای خوبی ازت تو کتابای درسی نبود. و الا اگه ما می‌دونستیم این بیت مال شماست اصلا برای کنکورمون فال حافظ نمی‌گرفتیم: «...کو باشد و من باشم و اغیار نباشد». من باشم، گوشی‌ام باشه، نت خوب باشه، چیپس و ماست باشه خانواده هم رفته باشه مسافرت... تو چقدر فراتر از زمانت بودی بزرگ مرد. اصلا چند تا واژه ساده همین‌جوری رو میذاری تنگ هم آدم کیف میکنه... «ای یار کجایی که فلان...»
واقعا کجایی حضرت یار؟؟ چهار ساعته آن نشدی، بزنم بلاکت کنم اصلا...
و در نهایت اینکه حافظ جان احترام شما واجب. ولی انصافا آقای سعدی یه چیز دیگه است.
خیلی حرف زدم!!!!!!!
...